سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان.

فاطمیون لنجان76814

 

حکم تماس بدنى با اهل   کتاب
سؤال  : آیا دست دادن یا تماس بدنى با اهل کتاب  حرام است؟ 
پاسخ: دست دادن و تماس بدنى مرد با زن نامحرم حرام است اگرچه از اهل کتاب باشد، و دست دادن مرد مسلمان با مردى دیگر هر چند که از اهل کتاب است مانع ندارد.

حد ارتباط با نامزد
سؤال: با دخترى نامزد هستم خانواده‌ها هم در جریان هستند آیا مى‌شود براى هم از طریق اینترنت پیام یا ایمیل بفرستیم؟ روابط ما تا چه حدّى شرعى است؟ (عقد یا صیغه هم به هیچ وجه فعلاً ممکن نیست).
پاسخ: باید از بیان مطالبى که محرّک شهوت و یا مناسب زن و شوهر شرعى باشد، اجتناب کنید.

ارتباط با شخص خنثى
سؤال: به تازگى فهمیدم که یکى از دوستانم دو جنسى مى‌باشد. حکم داشتن رابطه دوستى با این فرد را از نظر شرعى و عرفى بگویید.
پاسخ: اگر محرز باشد واقعاً دو جنسى است اصل ارتباط و معاشرت با وى اشکال ندارد ولکن باید از آنچه که در معاشرت مرد با زن و زن با مرد شرعاً حرام است از قبیل لمس و نظر حرام و مانند آن اجتناب نماید.

حدود ارتباط با نامحرم
سؤال: مستدعى است حدود ارتباط مردان و زنان مسلمان با یکدیگر در عرصه جامعه را بیان فرمایید.
پاسخ: بر هر زن و مرد مکلفى شرعاً واجب است در تماس و نشست و برخاست با جنس مخالف حریم ضوابط شرعى و مقررات اسلامى را دقیقاً مراعات نمایند و از هرگونه عمل و رفتارى که آمیخته به ریبه و یا موجب ترتب فتنه و فساد باشد، جداً احتراز نمایند.

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/27ساعت 10:45 عصر توسط سعید ایرانی نظرات ( ) |

فاطمیون لنجان76817

حق همسایگی نزدیک به حق رحم و خویشان است، زیرا همسایگی حقی است و رای حق برادری اسلامی، به این معنی که همسایه مسلمان علاوه بر حق برادری اسلامی حق دیگری نیز دارد و بنابراین هر که در حق همسایه عداوت یا بخل ورزد گناهکار است.

 

 

از حضرت علی علیه السلام روایت است که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میان مهاجر و انصار و دیگر اهل مدینه که به آنها ملحق بودند نوشت: همسایه آدمی مثل خود اوست که باید به او ضرر نرساند و او را به گناه نیفکند، و حرمت همسایه بر همسایه مثل حرمت مادر است» .

 

رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: آن که به خدا و روز آخرت ایمان دارد باید به همسایه‌اش نیکی کند، و آن که به خدا و روز آخرت ایمان دارد باید مهمانش را احترام نماید و آن که به خدا و روز آخرت ایمان دارد باید سخنی خیر بگوید و یا ساکت شود


نوشته شده در یکشنبه 90/7/24ساعت 10:57 صبح توسط سعید ایرانی نظرات ( ) |

فاطمیون لنجان768995

  «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ... » (بقره/254)

  «اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از آنچه به شما روزى داده‏ایم، انفاق کنید! پیش از آنکه روزى فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است و... »

«إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئاتِکُمْ »

  «اگر انفاقهاى خود را در راه خدا آشکار سازید خوب است و اگر آن را پنهان دارید و به فقرا بدهید به سود شما است و از گناهانتان مى‏بخشد » (بقره271)

«إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ »

  «کسانى که کتاب الهى را تلاوت مى‏کنند، و نماز را بر پا مى‏دارند، و از آنچه به آنها روزى داده‏ایم در پنهان و آشکار انفاق مى‏کنند، آنها امید تجارتى دارند که نابودى و فساد و کساد در آن نیست.» (فاطر/ 29)

«قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ »

«بگو: پروردگارم روزى را براى هر کس بخواهد توسعه مى‏دهد و براى هر کس بخواهد تنگ (و محدود) مى‏سازد، و هر چیزى را (در راه او) انفاق کنید جاى آن را پر مى‏کند و او بهترین روزى دهندگان است.» (سبأ /39)

مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان استان اصفهان


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/20ساعت 6:17 صبح توسط سعید ایرانی نظرات ( ) |

فاطمیون لنجان76162

زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟

بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟

گر چه آهونیستم اماپراز دلتنگی ام

ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟

ازکبوترهاکه میپرسم نشانم میدهند

گنبدو گلدسته هایت رابه دادم میرسی ؟

من دخیل التماس رابه چشمت بسته ام

هشتمین دردانه زهرابه دادم میرسی ؟

بر روی رضـا شمـس امامت صلـوات

بر شافع ما روز قیامـت صـلوات

در شـام ولادتـش که شادنـد همـه

بفرست بر این روح کرامت صلوات صلوات

ای پسر فاطمه، نور هدی

سبزترین باغ بهار خدا

با تو دل از غصه رها می شود

پاکتر از آینه ها می شود

ای گل گلزار خدا، یا رضا

آینه ی قبله نما یا رضا

 

میلاد على بن موسى الرضا، مأواى دل‏شکستگان و تکیه‏گاه درماندگان، بر دلدادگان بارگاه و حریمش مبارک باد

مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان استان اصفهان

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/14ساعت 9:53 صبح توسط سعید ایرانی نظرات ( ) |

فاطمیون لنجان761681

 

بهشت اقامتگاه ابدی مؤمنان و صالحان رستگار در جهان آخرت است و بهشتیان کسانی هستند   که به تصریح قرآن، در ترازوی اعمال، کفه‌ی کارهای نیک‌شان از کفه‌ی بدی‌هاشان   سنگین‌تر است. در قرآن مجید، بهشتیان به نام‌ها و صفت‌هایی همچون اصحاب الیمین و اصحاب الجنه خوانده می‌شوند.
بهشت معادل واژه «الجنّة» است و در قرآن مجید با این اسامی و اوصاف به کار رفته است:
جنة المأموی، جنّات المأوی، جنة النعیم، جنات الخلد، دار السلام، دارالمتقین، دار المقامة، عدن، الفردوس.

توصیف بهشت در سه سوره الرحمن، واقعه و دهر به صورت مفصل و در برخی از سوره های دیگر قرآن به صورت گذرا و مجمل بیان شده است و به بسیاری از نعمت های بهشتی همچون میوه‌ها و باغها و چشمه‌ساران و زنان پری‌رو با لباس‌های حریر و ... و نیز نعمت‌های معنوی همچون رضوان خداوند و ... اشاره گردیده است.
در اینکه آیا آن بهشت موعود، اکنون نیز موجود است یا نه، میان دانشمندان اسلامی اختلاف نظر است. اکثر دانشمندان معتقدند که بهشت هم اکنون وجود خارجی دارد و برای اثبات ادعای خود به ظواهر برخی از آیات استدلال می‌کنند.
در روایات مربوط به معراج و روایات دیگر نیز نشانه‌های روشنی از این موضوع دیده می‌شود. بنابراین می‌گویند بهشت در درون و باطن این جهان است اما برای ما قابل دید و درک نیست؛ به عبارت دیگر عالم آخرت و بهشت و دوزخ، بر این عالم احاطه دارد و این جهان همانند جنین در درون آن جهان قرار دارد.
آیات قرآن و روایات اسلامی دلالت دارد که بهشت نیز همانند جهنم، درهایی دارد.
امام باقر علیه السلام
فرمود:
«
بهشت دارای هشت در است که عرض هر در، به اندازه چهل سال راه است
و در قرآن آمده است که جهنم هفت در دارد.
شیخ صدوق
، از علمای بزرگ شیعه، می‌نویسد:

اعتقاد ما درباره بهشت این است که بهشت دارالبقاء و دارالسلام است. مرگ و پیری، بیماری و ناخوشی، زوال و زمینگیری، غم، فقر و خستگی و فرسودگی در آن نیست.

مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان استان اصفهان

 


نوشته شده در سه شنبه 90/7/12ساعت 9:52 عصر توسط سعید ایرانی نظرات ( ) |

فاطمیون لنجان76168

حضرت علی (ع) میفرماید

اگر حتی خداوند ، بندگانش را ، از نافرمانی کردن وگناه ورزیدن نترسانیده بود ، باز هم واجب بود که انسان ، مرتکب هیچ گناهی نشود ، تا به این وسیله ، در برابر نعمتهای او ، سپاسگزاری کرده باشد.

 

ارتکاب گناه مخصوصا دروغ گفتن باعث ضعف حافظه و بروز ناراحتی های روحی می گردداا.

شخصی خدمت حضرت علی (ع) آمد و عرض کرد : «حافظه من ضعیف شده است !»

حضرت فرمود : «گناه نکن زیرا علم و دانش، فضل خداوند متعال است و فضل و الطاف او به کسی که گناهکار باشد نمی رسد

مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان استان اصفهان

 


نوشته شده در شنبه 90/7/9ساعت 6:29 صبح توسط سعید ایرانی نظرات ( ) |

فاطمیون لنجان768998

ولادت حضرت معصومه(س) و روز دختر  مبارکباد

 دو نور مطهر سراینده حضرت امام خمینی (ره)

اى ازلیت به تربت تو مخمّر
آیت رحمت زجلوه توهویدا
جودت هم بسترا،به فیض مقدس
پرده کشدگرکه عصمت توبه اجسام
جلوه توایزدى رامجلى
گویم واجب ترا،نه آنت رتبت
ممکن اندر لباس واجب پیدا
ممکن امّاچه ممکن ،علّت امکان
ممکن امّایگانه واسطه فیض
ممکن امّانمودهستى ازوى
وین نه عجب زآنکه نوراوست ززهرا
نورخدادرسول اکرم پیدا
وز وى تابان شده به حضرت زهرا
این است آن نورکزمشیّت کن ،کرد
این است آن نورکزتجلّى قدرت
شیطان عالم شدى اگرکه بدین نور
آبروى ممکنات جمله ازاین نور
جلوه این خودعرض نمودعرض را
عیسى مریم به پیشگاهش دربان
این یک چون دیده بان فراشده بردار
یاکه دوطفلنددرحریم جلالش
این یک انجیل رانمایدازحفظ
گرکه نگفتى امام هستم برخلق
فاش بگفتم که این رسول خداى است
دخترجزفاطمه نیابداین سان
دخترچون این دوازمشیمه قدرت
آن یک امواج علم راشده مبدا
این یک ازخطابش مجلى
این یک برفرق انبیاشده تارک
این یک درعالم جلالت کعبه
لم یلدبسته لب وگرنه بگفتم
این یک کون ومکانش بسنه به مقنع
چادرآن یک حجاب عصمت ایزد
آن یک برملک لایزالى تارک
تابشى ازلطف آن بهشت مخلّد
قطره اى ازجودآن بحارسماوى
آن یک خاک مدینه کرده مزیّن
خاک قم این کرده ازشرافت جنّت
عرصه قم غیرت بهشت برین است
زیبداگرخاک قم به عرش کندفخر
خاکى عجب خاک ،آبروى خلایق
گرکه شنیدندى این قصیده«هندى»
آن یک طوطى صفت همى نسرودى
وین یک قمرى نمط هماره نگفتى

 

وى ابدیّت به طلعت تومقرّر
رایت قدرت درآستین تومضمر
لطف هم بالشا،به صدرمصدّر
عالم اجسام گردد،عالم دیگر
عصمت توسرمختفى رامظهر
خوانم ممکن ترا،ممکن برتر
واجبى اندر رداى امکان مظهر
واجب،امّاشعاع خالق اکبر
فیض به مهتررسدوزآن پس کهتر
ممکن امّازممکنات فزون تر
نوروى ازحیدراست واوزپیمبر
کردتجلّى زوى به حیدرصفدر
اینک ظاهرز دخت موسى جعفر
عالم،آن کاودرعالم است منّور
دادبه دوشیزگان هستى زیور
ناگفتى،آدم زخاک هست ومن آذر
گرنبدى ،باطل آمدندسراسر
ظلّش بخشود،جوهرّیت جوهر
موسى عمران به بارگاهش چاکر
وین یک چون قاپقان معطّى بردر
ازپى تکمیل نفس آمده مضطر
وآن یک تورات رابخواندازبر
موسى جعفر،ولىّ حضرت داور
معجزه اش مى بودهمانادختر
صلب پدرراوهم مشیمه مادر
نامدونایددگرهماره مقدّر
وین یک افواج حلم راشده مصدر
وین یک معدوم ازعقابش مستر
وین یک اندرسراولیارامغفر
وین یک درملک کبریائى مشعر
دخت خداینداین دونورمطهّر
وین یک ملک جهانش بسته به معجر
معجراین یک نقاب عفّت داور
این یک برعرش کبریائى افسر
سایه اى ازقهر این جحیم مقعّر
رشحه اى ازفیض این ذخایراغبر
صفحه قم رانموده این یک انور
آب مدینه نموده آن یک کوثر
بلکه بهشتش یساولى است برابر
شایدگرلوح رابیایدهمسر
ملجأبرمسلم وپناه به کافر
شاعرشیراز و آن ادیب سخنور
اى به جلالت زآفرینش برتر
اى که جهان ازرخ توگشته منوّر

 

مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان استان اصفهان


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/7ساعت 6:8 عصر توسط سعید ایرانی نظرات ( ) |

فاطمیون لنجان7810186982

ذکر ایام هفته

بسم الله الرحمن الرحیم

شنبه : یارب العالمین

یکشنبه : یا ذاالجلال والاکرام

دوشنبه : یا قاضی الحاجات

سه سنبه : یاارحم الراحمین

چهار شنبه : یا حی یاقیوم

پنجشنبه : لا اله الا الله الملک الحق المبین

جمعه : اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم

التماس دعا

مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان استان اصفهان

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/6ساعت 6:50 صبح توسط سعید ایرانی نظرات ( ) |

فاطمیون لنجان781018698

راوی می گوید: حضرت رضا (ع) برای استقبال برخی از طالبیین (دودمان ابوطالب) از شهر خارج شد ودراین هنگام وقت نماز شد (بلادرنگ ) راه خود را به ساختمانی که در آن نزدیکی بود، کج کرد وکنار سنگی فرود آمد وفرمود: اذان بگو. من عرض کردم: درنگ کنیم تا یاران ما برسند. فرمود: خدایت بیامرزد! هیچ گاه نماز را از اول وقت بدون جهت به آخر وقت به تأخیر نینداز وهمیشه بر تو باد که اول وقت را مراعات کنی. پس من اذان گفتم و نماز خواندیم

مراسم شهادت امام جعفر صادق (ع)

در روستای لای بید بخش باغبادران

شهرستان لنجان استان اصفهان

مجمع فرهنگی  فاطمیون شهرستان لنجان


نوشته شده در سه شنبه 90/7/5ساعت 9:20 عصر توسط سعید ایرانی نظرات ( ) |

فاطمیون لنجان781018696

لحظات سرنوشت ساز در آبادان

محل استقرار ما در این هشت، نه ماهی که در منطقه‌ عملیات بودم، «اهواز» بود،‌نه« آبادان» یعنی اواسط مهر ماه به منطقه رفتم ( مهر ماه 59 تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد‌60) یک ماه بعدش حادثه‌ مجروح شدن من پیش آمد که دیگر نتوانستم بروم. یعنی حدود هشت، نه ماه، بودن من در منطقه‌ جنگی، طول کشید. حدود پانزده روز بعد از شروع عملیات بود که ما به منطقه رفتیم. اول می‌خواستم بروم«دزفول» یعنی از این جا نیت داشتم. بعد روشن شد که اهواز، از جهتی، بیشتر احتیاج دارد. لذا رفتم خدمات امام و برای رفتن به اهواز اجازه گرفتم ، که آن هم برای خودش داستانی دارد.

تا آخر آن سال را کلاً در خوزستان بودم و حدود دو ماه بعدش هم تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد 60 رفتم منطقه‌‌ غرب و یک بررسی وسیع در کل منطقه کردم، برای اطلاعات و چیزهایی که لازم بود؛ تا بعد بیایم و باز مشغول کارهای خودمان شویم. که حوادث « تهران» پیش آمد و مانع از رفتن من به آن‌جا شد. این مدت، غالباً در اهواز بودم. از روزهای اول قصد داشتم بروم «‌خرمشهر» و آبادان؛ لکن نمی‌شد. علت هم این بود که در اهواز، از بس کار زیاد بود، اصلاً از آن محلی که بودیم، تکان نمی‌توانستم بخورم. زیرا کسانی هم که در خرمشهر می‌جنگیدند، بایستی از اهواز پشتیبانی‌شان می‌کردیم.چون واقعاً از هیچ جا پشتیبانی نمی‌شدند.

در آن‌جا ، به طور کلی، دو نوع کار وجود داشت. در آن ستادی که ما بودیم، مرحوم دکتر«‌چمران» فرمانده‌ آن تشکیلات بود و من نیز همان جا مشغول کارهایی بودم. یک نوع کار، کارهای خود اهواز بود. از جمله عملیات و کارهای چریکی و تنظیم گروه‌های کوچک برای کار در صحنه‌ عملیات. البته در این جاها هم، بنده در همان حد توان، مشغول بوده‌ام ... مرحوم چمران هم با من به اهواز آمد. در یک هواپیما، با هم وارد اهواز شدیم. یک مقدار لباس آورده بودند توی همان پادگان لشکر 92، برای همراهان مرحوم چمران. من همراهی نداشتم. محافظینی را هم که داشتم همه را مرخص کردم. گفتم من دیگر به منطقه‌ خطر می‌روم؛ شما می‌خواهید حفاظت جان مرا بکنید؟! دیگر حفاظت معنی ندارد! البته، چند نفرشان، به اصرار زیاد گفتند:« ما هم می‌خواهیم به عنوان بسیجی در آن جا بجنگیم.»

گفتیم:« عیبی ندارد.» لذا بودند و می‌رفتند کارهای خودشان را می‌کردند و به من کاری نداشتند.

مرحوم چمران، همراهان زیادی با خودش داشت. شاید حدود پنجاه، شصت نفر با ایشان بودند. تعدادی لباس سربازی آوردند که اینها بپوشند تا از همان شب اول شروع کنیم. یعنی دوستانی که آن‌ جا در استانداری و لشکر بودند، گفتند،«الان میدان برای شکار تانک و کارهای چریکی هست.» ایشان گفت:« از همین حالا شروع می‌کنیم.»

خلاصه، برای آنها لباس آوردند. من به مرحوم چمران گفتم:« چطور است من هم لباس بپوشم بیایم؟»گفت:« خوب است. بد نیست» گفتم:« پس یک دست لباس هم به من بدهید.» یکدست لباس سربازی آوردند، پوشیدم که البته لباس خیلی گشادی بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن وقت لاغرتر هم بودم. خیلی به تن من نمی‌خورد. چند روزی که گذشت، یکدست لباس درجه‌داری برایم آوردند که اتفاقاً علامت رسته زرهی هم روی آن بود. رسته‌های دیگر، بعد از این که چند ماه آن‌جا ماندم و با من مانوس شده بودند، گله می‌کردند که چرا لباس شما رسته‌ توپخانه نیست؟ چرا رسته پیاده نیست؟ زرهی چه خصوصیتی دارد؟ لذا آن علامت رسته زرهی را کندم که این امتیازی برای آنها نباشد، به هر حال، لباس پوشیدم و تفنگ هم خودم داشتم. البته حالا یادم نیست تفنگ خودم را برده بودم یا نه. همین تفنگی که این جا توی فیلم دیدید روی دوش من است، کلاشینکف خودم است. الان هم آن را دارم. یعنی شخصی است و ارتباطی به دستگاه دولتی ندارد. کسی یک وقت به من هدیه کرده بود. کلاشینکف مخصوصی است که برخلاف کلاشینکفهای دیگر، یک خشاب پنجاه تایی دارد. غرض؛ حالا یادم نیست کلاشینکف خودم همراه بود، یا آن جا، گرفتم . همان شب اول رفتیم به عملیات. شاید دو، سه ساعت طول کشید و این در حالی بود که من جنگیدن بلد نبودم. فقط بلد بودم تیراندازی کنم. عملیات جنگی اصلا بلد نبودم. غرض؛ این، یک کار ما بود که در اهواز بود و عبارت بود از تشکیل گروه‌هایی که به اصطلاح آن روزها، برای شکار تانک می‌رفتند. تانکهای دشمن تا « دوبه‌هردان» آمده بودند و حدوده هفده، هیجده یا پانزده، شانزده کیلومتر تا اهواز فاصله داشتند و خمپاره‌هایشان تا اهواز می‌آمد. خمپاره‌ 120 یا کمتر از 120 هم تا اهواز می‌آمد.

به هر حال، این تربیت و آموزشهای جنگ را مرحوم چمران درست کرد. جاهایی را معین کرد برای تمرین. خود ایشان، انصافاً به کارهای چریکی وارد بود. در قضایای قبل از انقلاب، در فلسطین و مصر تمرین دیده بود. به خلاف ما که هیچ سابقه‌ نداشتیم. ایشان سابقه نظامی حسابی داشت و از لحاظ جسمانی هم، از من قویتر و کار کشته‌تر و زبده‌تر بود. لذا، وقتی صحبت شد که « کی فرمانده این عملیات باشد؟» بی تردید، همه نظر دادیم که مرحوم چمران ، فرمانده این تشکیلات شود. ما هم جزو ابواب جمع‌ آن تشکیلات شدیم.

نوع دوم کار ، کارهای مربوط به بیرون اهواز بود. از جمله، پشتیبانی خرمشهر و آبادان و بعد، عملیات شکستن حصر آبادان بود که از « محمدیه» نزدیک « دارخوین» شروع شد. همین آقای « رحیم صفوی» سردار صفوی امروزمان که ان شاء الله خدا این جوانان را برای این انقلاب حفظ کند، جزو اولین کسانی بود که عملیات شکستن حصر را از چندین ماه قبل شروع کرده بودند که بعد به عملیات « ثامن‌الائمه» منجر شد.

غرض این که، کار دوم، کمک به اینها و رساندن خمپاره بود. بایستی از ارتش، به زور می‌گرفتیم. البته خود ارتشیها ، هیچ حرفی نداشتند و با کمال میل می‌دادند. منتها آن روز بالای سر ارتش ، فرماندهی وجود داشت که به شدت مانع از این بود که چیزی جا به جا شود و ما با مشکلات زیاد، گاهی چیزی برای برادران سپاهی می‌گرفتیم. البته برای ستاد خود ما، جرات نمی کردند ندهند؛ چون من آن جا بودم و آقای چمران هم آن‌جا بود. من نماینده امام بودم.

چند روز بعد از این که رفتیم آن‌جا،( شاید بعد از دو، سه هفته) نامه امام در رادیو خوانده شد که فلانی و آقای چمران، در کل امور جنگ و چه و چه نماینده‌ من هستند. اینها توی همین آثار حضرت امام رضوان‌الله علیه هست. لذا، ما هر چه می‌خواستیم، راحت تهیه می‌کردیم. لکن بچه‌های سپاه؛ بخصوص آنهایی که می‌خواستند به منطقه بروند، در عسرت بودند و یکی از کارهای ما، پشتیبانی اینها بود.

من دلم می‌خواست بروم ابادان؛ اما نمی‌شد. تا این که یک وقت گفتم:« هر طور شده من باید بروم آبادان». و این وقتی بود که حصر آبادان شروع شده بود. یعنی دشمن از رودخانه کارون عبور کرده و رفته بود به سمت غرب و یک پل را در آن‌جا گرفته بود و یواش یواش سر پل را توسعه داده بود. طوری شد که جاده‌ اهواز و آبادان بسته شد. تا وقتی خرمشهر را گرفته بودند، جاده‌ خرمشهر- اهواز بسته بود؛ اما جاده‌ آبادان باز بود و در آن رفت و آمد می‌شد. وقتی آمد این طرف و سرپل را گرفت و کم کم سرپل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد. ماند جاده‌ ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزیره آبادان وصل می‌شود، نه به خود آبادان، آن هم زیر آتش قرار گرفت. یعنی سر پل توسط دشمن توسعه پیدا کرد و جاده‌ سوم هم زیر آتش قرار گرفت و در حقیقت دو، سه راه غیر مطمئن باقی ماند. یکی راه آب بود که البته آن هم خطرناک بود. یکی راه هوایی بود و مشکلش این بود که آقابانی که در ماهشهر نشسته بودند، به آسانی هلی‌کوپتر به کسی نمی‌دادند. یک راه خاکی هم در پشت جاده‌ ماهشهر بود که بچه‌ها با هزار زحمت درست کرده بودند و با عسرت از آن جا عبور می‌کردند. البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود که تلفات بسیاری در آن جا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاکریزها عبور می‌کرد. این غیر از جاده اصلی ماهشهر بود. البته این راه سوم هم خیلی زود بسته شد و همان دو جاده؛ یعنی راه آب و راه هوا باقی ماند. من از طریق هوا، با هلی‌کوپتر، از ماهشهر به جزیره‌ آبادان رفتم. آن وقت، از سپاه، مرحوم شهید «جهان آرا» که بود، فرمانده همین عملیات بود. از ارتش هم مرحوم شهید «اقارب پرست»، از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود. از افسران زرهی بود که رفت آن جا ماند. یکی هم سرگرد «هاشمی» بود. من عکسی از همین سفر داشتم که عکس بسیار خوبی بود. نمی‌دانم آن عکس را کی برای من آورده بود؟ حالا اگر این پخش شد، کسی که این عکس را برای من آورد، اگر فیلمش را دارد، مجددا آن عکس را تهیه کند؛ چون عکس یادگاری بسیار خوبی بود.

ماجرایش این بود که در مرکزی که متعلق به بسیج فارس بود، مشغول سخنرانی بودم. شیرازیها بودند و تهرانیها؛ و سخنرانی اول ورودم به آبادان بود. قبلاً هیچ کس نمی‌دانست من به آن جا آمده‌ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همین طور گفتیم: «برویم تا بچه‌ها را پیدا کنیم.» از طرف جزیره‌ آبادان که وارد شهر آبادان می‌شدیم، رفتیم خرمشهر، آن قسمت اشغال نشده‌ خرمشهر، محلی بود که جوانان آن جا بودند. رفتم برای بسیجیها سخنرانی کردم. در حال آن سخنرانی، عکسی از ماها برداشتند که یادگاری خیلی خوبی بود. یکی از رهبران تاجیک که مدتی پیش آمد این جا، این عکس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عکس منحصر به فردی بود که آن را دست کسی ندیدم. این عکس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. نمی‌دانم سرگرد هاشمی شهید شده یا نه؛ علی ای حال، یادم هست چند نفر از بچه‌های سپاه و چند نفر از ارتشیها و بقیه از بسیجیها بودند.

در جزیره آبادان، رفتیم یگان ژاندارمری سابق را سرکشی کردیم. بعد هم رفتیم از محل سپاه که حالا شما می‌گویید هتل بازدیدی کردیم. من نمی‌دانم آن جا هتل بوده یا نه. آن جایی که ما را بردند و ما دیدیم، یک ساختمان بود، که من خیال می کردم مثلاً انبار است.

خلاصه، یکی دو روز بیشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آن جا آبادان را قابل توجه یافتم. یعنی دیدم در عین غربتی که بر همه‌ نیروهای رزمنده‌ ما در آن جا حاکم بود، شرایط رزمندگان از لحاظ امکانات هم شرایط نامساعدی بود. حقیقتاً وضعی بود که انسان غربت جمهوری اسلامی را در آن جا حس می‌کرد؛ چون نیروهای خیلی کمی در آن جا بودند و تهدید و فشار دشمن، بسیار زیاد و خیلی شدید بود. ما فقط شش تانک آن جا داشتیم که همین آقای اقارب پرست رفته بود از این جا و آن جا جمع کرده بود، تعمیر کرده بود و با چه زحمتی یک گروهان تانک در حقیقت یک گروهان ناقص تشکیل داده بود. بچه‌های سپاه، با کلاشینکف و نارنجک و خمپاره و با این چیزها می‌جنگیدند و اصلاً چیزی نداشتند.

این، شرایط واقعی ما بود؛ اما روحیه‌‌ها در حد اعلی. واقعاً چیز شگفت‌آوری بود! دیدن این مناظر، برای من خیلی جالب بود. یکی، دو روز آنجا بودم و بازدیدی کردم و هدفم این بود که هم گزارش دقیقی از آن جا به اصطلاح برای کار خودمان داشته باشم (وضع منطقه را از نزدیک ببینم و بدانم چه کار باید بکنم) و هم این که به رزمندگانی که آنجا بودند، خدا قوتی بگوییم، رفتم به یکایک آنها، خدا قوتی گفتم. همه جا سخنرانی‌هایی کردم و حرفی زدم. با بچه‌هایی که جمع می‌شدند بچه‌های بسیجی عکس‌های یادگاری گرفتم و برگشتم آمدم.

این، خلاصه‌ حضور من در آبادان بود. بنابراین، حضور من در آبادان در تمام دوران جنگ، همین مدت کوتاه دو روز یا سه روز، الان دقیقاً یادم نیست، بیشتر نبود و محل استقرار ما، در اهواز بود. یک جا را شما توی فیلم دیدید که ما ازخانه‌ها عبور می‌کردیم. این، برای خاطر این بود که منطقه تماماً زیر دید مستقیم دشمن بود و بچه‌های سپاه برای این که بتوانند خودشان را به نزدیکترین خطوط به دشمن که شاید حدود صد متر، یا کمتر، یا بیشتر بود برسانند. خانه‌های خالی مردم فرار کرده و هجرت کرده از آبادان و قسمت خالی خرمشهر را به هم وصل کرده بودند. الان یادم نیست که اینها در آبادان بود یا خرمشهر؟ به احتمال قوی، خرمشهر بود ... بله؛ «کوت شیخ» بود. این خانه‌ها را به هم وصل کرده و دیوارها را برداشته بودند.

وقتی انسان وارد این خانه‌ها می‌شد، مناظر رقت‌انگیزی می‌دید. دهها خانه را عبور می‌کردیم تا برسیم به نقطه‌ای که تک تیرانداز ما، با تیر مستقیم، دشمن و گشتیهایش را هدف می‌گرفت. من بچه‌های خودمان را می‌دیدم که تک تیرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهایی که درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرد این که اینها یکی را می‌انداختند، آن جا را با آتش شدید می‌کوبید. این طور بود. اما اینها کار خودشان را می‌کردند.

این یک قسمت از خانه‌ها بود که ما رفتیم دیدیم. خانه‌های خالی و اثاثیه‌های درست جمع نشده که نشانه‌ نهایت آوارگی و بیچارگی مردمی بود که اسبابهایشان را همین طور ریخته بودند و رفته بودند. خیلی تاثر‌انگیز بود! جوانانی که با قدرت تمام جلو می‌رفتند، مدام به من می‌گفتند: «این جا خطرناک است.» می‌گفتم: «نه. تا هر جا که کسی هست، باید برویم ببینیم!»
آخرین جایی که رفتیم، زیر پل بود. پل شکسته شده بود. پل آبادان خرمشهر، یک جا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زیر پول، تا محل آن شکستگی، بچه‌های ما راه باز کرده بودند و می‌رفتند و من هم تا انتها رفتم. گمان می‌کنم و چنین به ذهنم هست که در آن نقطه‌ آخری که رفتیم، یک نماز جماعت هم خواندیم. من همه جا حماسه و مقاومت دیدم. این، خلاصه‌ حضور چندین ساعته‌ ما در آبادان و آن منطقه‌ اشغال نشده‌ خرمشهر به اصطلاح کوت شیخ بود.(مصاحبه توسط تهیه کنندگان مجموعه‌ی « روایت فتح» 11/06/1372)
* مقاومت رمز پیروزی

در آن روزها سازماندهی نیروی هوایی و سازماندهی بخشهای گوناگون ارتش مسئله‌ مهمی بود. این کار آن چنان با ظرافت، مهارت و پایبندی به مبانی انقلاب در داخل نیروی هوایی انجام گرفت که حتی ناظران نزدیک و آشنا را هم متحیر کرد. بعد جنگ تحمیلی آغاز گشت و نوبت عملیات شد. چشمها متوجه بود که نیروی هوایی چه خواهد کرد؟ نیروی هوایی نقش‌آفرینی کرد و وسط میدان ظاهر شد. با اینکه نیروی هوایی، نیروی پشتیبانی است، اما در برهه مهمی از زمان در آغاز جنگ، محور دفاع مقدس شد. بنده آن وقت نماینده‌ مجلس شورای اسلامی بودم؛ به مجلس رفتم و از تعداد سورتیهای پرواز نیروی هوایی در جنگ گزارش دادم؛ نمایندگان مبهوت ماندند! یک بار دیگر نیروی هوایی دیگران را متعجب کرد؛ آن زمان که دستگاه‌های به گمان بعضیها از کار افتاده و معطل مانده رو به تمام شدن را احیا کرد. شاید روز اول یا دوم جنگ بود که چند نفر از بزرگان نظامی آن روز کاغذی به من دادند که در آن طبق آمار نشان داده شده بود که ما حداکثر تا بیست روز دیگر پرنده‌ای در آسمان کشور نخواهیم داشت نه ترابری و نه جنگنده. من هنوز آن کاغذ را نگه داشته‌ام. به ما می‌گفتند اصلاً امکان ندارد اما جوانان ما از خلبان ما، فنی ما، پدافندی ما، همه و همه دست به هم دادند و هشت سال جنگ را بدون اینکه ما چیز قابل توجهی به موجودی ارتش اضافه کرده باشیم، اداره کردند آن هم در مقابل پشتیبانی‌های جهانی از رژیم صدام به آن رژیم هواپیما و امکانات راداری و پدافندی می‌دادند و مدرنترین وسایل و تجهیزات رادر اختیارش می گذاشتند اما نیروی هوایی ایستادگی کرد:‌«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا».(بیانات در دیدار فرماندهان و کارکنان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی
19/11/1382)

 
* امید به جوانان

اکثر جوانی‌هایی که در جنگ نقش‌های مؤثر ایفا کردند از قبیل دانشجوها بودند و خیلی هایشان هم جزو نخبه‌ها بودند. دلیل نخبه‌بودنشان هم این بود که یک جوان بیست و دو سه ساله فرمانده یک لشکر شد؛ آنچنان توانست آن لشگر را هدایت کند و آن چنان توانست طراحی عملیات را که هرگز نکرده بود، بکند که نه فقط دشمنانی را که مقابل ما بودند یعنی سربازان مهاجم بعثی عراق متعجب کرد بلکه ماهواره‌ای دشمنان را هم متعجب کرد. ما والفجر هشت را که حرکت نشدنی و باور نکردنی است داشتیم درحالی که ماهواره‌های آمریکایی برای عراق لابد این موضوع را شنیدید و مطلعید کار می‌کردند؛ اطلاعات به آن کشور می‌دادند؛ یعنی دائماً قرارگاه‌های جنگی رژیم بعثی با دستگاه‌های خبری آمریکایی و با ماهواره‌هایشان مرتبط بودند و آن ماهواره نقل و انتقال و تجمع نیروهای ما را ثبت می‌کردند و بلافاصله به آن اطلاع می‌دادند که ایرانیها کجا تجمع کرده‌اند و کجا ابزار کار گذاشته‌اند. حتما می‌دانید که اطلاعات در جنگ نقش بسیار مهم و فوق العاده‌ای دارد اما زیر دید این ماهواره‌ها، ده‌ها هزار نیرو رفتند تا پای اروند رود و دشمن نفهمید! با شیوه‌های عجیب و غریبی که می‌دانم شماها چیزی از آنها نمی‌دانید البته آن وقت برای ماها روشن بود بعد هم برای مردم آشکار شد منتها متأسفانه معارف جنگ دست به دست نمی‌شود. یکی از مشکلات کار ما این است لذا شماها خبر ندارید اینها با کامیون با وانت، به شکل‌های گوناگون مثل اینکه گویا هندوانه بار کرده‌اند، توانستند ده‌ها هزار نیروی انسانی را با پوشش‌های عجیب و غریب و در شب‌های تاریکی که ماه هم در آن شبها نبود به کناره اروندرود منتقل کنند و از اروندرود که عرض آن در بعضی از قسمتها به دو سه کیلومتر می‌رسد این نیروهای عظیم را عبور بدهند به آن طرف از زیر آب و با آن وضع عجیبی که اروند دارد که شماها شاید آن را هم ندانید. اروند دو جریان دارد: یک جریان از طرف شمال به جنوب است که آن جریان اصلی اروند است و رودخانه دجله و فرات هم در همین جریان به اروند متصل می‌شوند و با هم به طرف خلیج فارس می‌روند. جریان دیگر عکس این جریان است و آن در مواقع مد دریا است. در این مواقع آب دریا به قطر حدود دو سه یا چهار متر از طرف دریا یعنی از طرف جنوب می‌آید به طرف شمال یعنی دریا سرریز می‌شود در رودخانه. با این حساب یعنی اروند دو جریان صدو هشتاد درجه‌ای کاملاً مخالف همدیگر دارد. به هر حال با یک چنین وضع پیچیده‌ای آن زمان ما در جریان جزییات کار قرار می گرفتیم و آن دلهره‌ها و کذا و کذا رزمندگان اسلام توانستند به آنجا بروند و منطقه‌ای را فتح کنند و کار شگفت آوری را انجام دهند این کار کار همین دانشجوها و همین جوانان و همین نخبه‌هایی دارد که در بسیج و در سپاه بودند.(بیانات در دیدار با جوانان نخبه و دانشجویان 5/7/83 )

 
* بابایی آماده پرواز بود

سال 61 شهیدبابایی را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان. درجه این جواب حزب‌اللهی سرگردی بود که او را به سرهنگ تمامی ارتقا دادیم. آن وقت آخرین درجه ما، سرهنگ تمامی بود. مرحوم بابایی سرش را می تراشید و ریش می گذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختی بود. دل همه می‌لرزید دل خود من هم که اصرار داشتم، می‌لرزید، که آیا می تواند؟ اما توانست. وقتی بنی‌صدر فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود. افرادی بودند که دل صافی نداشتند و ناسازگاری و اذیت می کردند حرف می‌زدند، اما کار نمی‌کردند؛ اما او توانست همانها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونه‌ای از این قضایا را نقل کرد. خلبانی بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبان‌هایی بود که از اول با نظام ناسازگاری داشت. شهید عباس بابایی با او گرم گرفت و محبت کرد حتی یک شب او را با خود به مراسم دعای کمیل برده بود؛ با این که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایی تازه سرهنگ شده بود اما او سرهنگ تمام چند ساله بود؛ سن و سابقه خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامی ها این چیزها مهم است. یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایی شده بود. شهید بابایی می گفت دیدم در دعای کمیل شانه‌هایش از گریه می‌لرزد و اشک می‌ریزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس دعا کن من شهید بشوم! این را بابایی پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. او الان در اعلی علیین الهی است؛ اما بنده که سی سال قبل از او در میدان مبارزه بودم هنوز در این دنیای خاکی گیر کرده‌ام و مانده‌ام! ما نرفتیم؛ معلوم هم نیست دستمان برسد. تأثیر معنوی اینگونه است خود عباس بابایی هم همین طور بود او هم یک انسان واقعا مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود.(بیانات در دیدار مسئولان عقیدتی، سیاسی نیروی انتظامی 23/10/83)

 
*قدرت معنوی ملت ایران

بنده در همان دوران غربت، وقتی خرمشهر در اشغال دشمنان بیگانه بود، نزدیک پل خرمشهر رفتم و به چشم خودم دیدم وضعیت چگونه است. فضا غم آلود و دلها سرشار از غصه بود و دشمن با اتکا به نیروهای بیگانه که به او کمک می‌کردند همین آمریکا و غربیها و همین مدعیان دروغگو و منافق حقوق بشر درخرمشهر مستقر شده بود. تانک‌های او، وسایل پیشرفته او، هواپیماهای مدرن او، نیروهای تا دندان مسلح او؛ بچه های ما آر. پی.جی هم نداشتند؛ با تفنگ می‌جنگیدند؛ اما با ایمان و با صلابت. همین جوانان، با دست خالی، امابادل پر از امید و ایمان به خدا، بدون اینکه ابزار پیشرفته‌ای داشته باشند و بدون اینکه دوره های جنگ را دیده باشند وسط میدان رفتند و بر همه آن عوامل غلبه پیدا کردند.

روز سوم خرداد، همان ساعت اولی که رزمندگان ما خرمشهر را گرفته بودند مرحوم شهید صیاد شیرازی به من تلفن کرد. بنده آن وقت رئیس جمهور بودم و گزارش اوضاع جبهه را می‌داد. می گفت الان هزاران سرباز و افسر عراقی صف بسته‌اند برای اینکه بیایند ما دست‌هایشان را ببندیم و اسیر شوند. قدرت معنوی یک ملت این است. فقط خرمشهر نیست، خرمشهر یک نماد است کربلای 5 ما هم همین طور بود؛ والفجر 8ما هم همین طور بود؛ فتوحات فراوان دیگر ما هم همین طور بود؛ عملیات خیبر و بدر و مجموعه هشت سال دفاع مقدس ما هم همین طور بود. البته ناکامی و شکست هم داشتیم و شهید هم دادیم؛ میدان مبارزه است. به برکت ایمان شهیدان ما و ایمان شما پدران و مادران و همسران که شماها هم پشت سر شهدا قرار دارید چون اگر پدر شهید، مادر شهید و همسر شهید با او همدل و هم ایمان نباشند، او نمی‌تواند برود بجنگد توانستید در این مبارزه پیروز شوید. این همان درسی است که باید همواره جلوی چشم ما باشد و به آن نگاه کنیم.(بیانات در دیدار خانواده های شهدا 3/3/84)

هفته ی دفاع مقدّس ، یادآور دلاورمردی های مردان مرد گرامی باد

   

مجمع فرهنگی فاطمیو ن شهرستان لنجان استان اصفهان

 


نوشته شده در دوشنبه 90/7/4ساعت 9:53 عصر توسط سعید ایرانی نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak