گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود. با کاروانی همراه شد و چون توانائی پرداخت برای خریدن حیوانی جهت سوار شدن نداشت پیاده سفر کرده و خدمت دیگران میکرد . تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت، در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد و دریافت که از خجالت اهل و عیال در عدم کسب روزی به اینجا پناه آورده است و یک هفته است که خود و خانواده اش در گرسنگی بسر میبرند. چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت : برو . مرد بینوا گفت : مرا رضایت نیست تو در سفر حج در سختی باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم . شیخ گفت : حج من ، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم بهتر از آن است که هفتاد بار زیارت آن بنا کنم . ای قوم به حج رفته کجایید کجایید -- معشوق همینجاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار -- در بادیه سرگشته شما در چه هوایید گر صورت بی صورت معشوق ببینید -- هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید ده بار از آن راه بدان خانه برفتید -- یکبار ازین خانه برین بام برآیید آن خانه لطیفست نشانه هاش بگفتید -- از خواجه آن خانه نشانی بنمایید یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید -- یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید با این همه آن رنج شما گنج شما باد -- افسوس که بر گنج شما پرده شمایید کعبه را گفتم تو از خاکی من از خاک -- چرا باید به دورت من بگردم ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی -- برو با دل بیا تا من بگردم (مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان استان اصفهان)
Design By : Pichak |